نفس مامان مهیار جوننفس مامان مهیار جون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

مامانی ومهیار کوچولو

اولین نشونه ی فهمیدن نی نی مون

1393/1/29 16:01
1,586 بازدید
اشتراک گذاری

سلام کوچولوی نانازم اولین روزاییکه فهمیدم تو دلمیو برات نوشتم.

 

3آذر روز جمعه که تازه رسیده بودیم تب ومامانم ازم پرسید حامله ای گفتم نه و ولی اونا باورشون نشد نمیدونم چرا!!!!که بعدازظهرش با بی بی چک تست کردم  باورم نمیشددوتا خط اومد یکی پر رنگ ویکی کمرنگ بله یعنی مثبت .

 91/9/3   8:30 بعدازظهر

ولی شک داشتم به مامانم گفتم ولی گفتم باور نمیکنم اونم گفت مبارکه و رفتم پیش بابایی ولی نمیدونم چرا خجالت میکشیدم بگم بخاطر همین مامانم گفت چشمت روشن بابا شدی اونم سریع منو نگا کرد گفت آره گفتم آره مثبت بود از خوشحالی باورش نمیشد.بعدش همگی رفتیم بیرون آخه محرم بود و همه جا دسته های عزاداری ومنم همش تو دلم میگفتم یا امام حسین بچه ام سالم باشه.

ساعت 12 شب بود که بابایی دوباره رفت بی بی چک گرفت تا خیالش راحت شه .

اومدیم دوباره تست کردم اونم مثبت شد.

 91/9/3   1:30 بامداد

 

بابایی اون شب از استرس وخوشحالی نتونست بخوابه وتا صبح بیدار بود وصبح 8/30  بیدارم کرد گفت دوباره تست کن خیالم راحت بشه.

برا بار سوم تست کردم اونم مثبت شد مامانی.

  91/9/4  9:30 صبح

دیگه دل تو دلمون نبود گفتیم تا آزمایش خون ندم باورمون نمیشه وظهری که تاسوعا هم بود منو بابایی و مامانم و بابام رفتیم بیمارستان شهریار واسه خون گفتن که جواب آزمایش بعد 1 ساعت .

تا جوابو بدونم مامانم رفت با قاسم (دایی)شیرینی نینیو گرفتن وبعد 20 دق از آزمایشگاه به بابایی زنگ زدن و گفتن که مثبته وبابایی گفت حالا این شیرینی خوردن داره و دوباره شیرینی نینیمونو خوردیم.

 

بعد اون روز من موندم تب و بابایی برگشت سرکارش.


حالا مامانی موند با کوچولوی نازش.


 فرداش که 5آذر روز عاشورا بودهمش برات دعا میکردم .

 

7 آذر شد ومامانی داشت نذریشو که آش رشته بودو آماده میکرد منم برای تو عشقم نذر کردم.

حس خوبی داشتم خیلی خوب

حس مادر شدن


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)