208 تا209
دویست و هشت روزگی مهیار
اینجا از خواب بیدار شدی و دیدی عمه اومده و نیم ساعت تو تعجب بودی!!!
تازه یخت باز شد!!!
یهویی برق ساختمون اتصال کرد و برقمون رفت و عمه تو تاریکی ازت عکس انداخت خیلی ترسیده بودی!!!
شب رفتیم برات ویتامین بگیریم آخه تموم کرده بودی قبل رفتن موهامو گرفته بودی دستت و میکشیدی که عمه از دستت گرفت که توام زدی زیر گریه و قهر کردی باهاش توماشین هرکاری میکرد نگاهش نمیکردی ازت عکس بندازه اینم قیافت!!!
دویست نه روزگی مهیار
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی